اون روز طعم غذا برام زنده شده بود. جزئیات مزهها رو میفهمیدم، هر قاشق برام معنی داشت. حتی بدنم واضحتر گفت: الان سیر شدی. برعکس وقتی اضطراب دارم یا از هیجان جدا میشم، همین نشونههای ساده هم گم میشن؛ غذا بیمزه میشه و نمیفهمم گرسنهام یا سیر. برای من این لحظهها یه علامتن؛ یعنی حالم بهتر شده، به هیجان وصلم و دیگه مانعی جلوی دسترسی رو نمیگیره
این تجربه با مفهوم Interoception در علوم اعصاب توضیح داده میشه؛ یعنی توانایی درک وضعیتهای درونی بدن مثل گرسنگی و سیری. پژوهشها نشون دادن استرس و اضطراب میتونن این حسها رو کمرنگ کنن، ولی وقتی ارتباط هیجانی فعالتره، سیگنالهای بدن واضحتر حس میشن و حتی کیفیت تجربههای روزمره مثل غذا خوردن بالا میره.