وقتی اضطراب داشتم، انگار دسترسی به هیجانم بسته میشد. همون اضطراب باعث میشد حتی کارای ساده هم سخت بشن. مثلاً تو رستوران، نمیتونستم بفهمم چی میل دارم؛ باید خیلی فکر میکردم و آخرشم مطمئن نبودم. اما الان، مخصوصاً روزایی که حالم بهتره، انگار یه منبع درونی فعاله. وصل میشم به هیجان و بدنم بهم میگه الان چی میخوام. این لحظهها انتخاب آسونتره و حس میکنم بیشتر به خودم نزدیکم.
این تجربه با مفهوم Embodied Decision Making توضیح داده میشه؛ یعنی تصمیمگیری وقتی بهتر میشه که نشونههای درونی بدن (Interoceptive signals) در دسترس باشن. پژوهشها نشون دادن اضطراب میتونه این دسترسی رو مختل کنه و تصمیمگیری رو دشوار کنه.
Paulus, M. P., & Stein, M. B. (2006). An Insular View of Anxiety. Biological Psychiatry, 60(4), 383–387.